|http://www.atrebaroon.blogfa.com|عکس های عاشقانه|http://www.atrebaroon.blogfa.com|


پسر بچه ای یک مادر داشت که یکی از چشمانش کور بود یا بهتر بگویم جای یکی از چشمانش خالی بود،پسر با داشتن این مادر همیشه در جمع دوستان خجالت می کشید و اگر مادر برای مطلع شدن از وضع درسی بچه اش به مدرسه می رفت با برخورد تند و خشونت بار فرزندش روبرو می شد، که چرا به مدرسه آمده ای که آبروی من را جلوی دوستانم ببری این بچه بزرگ شد و از شهری که مادر در آن زندگی می کرد به جای خیلی دوری رفت و به مادرش هم آدرس منزلش را نداد
مادر سالها از بچه اش دور بود و دلش خیلی تنگ شده بود روزی پرسان پرسان آدرس خانه فرزندش را پیدا کرده و خودش را با زحمت فراوان به خانه او می رساند تا از پسرش دیدن نماید ،در می زند پسر که مردی شده است و صاحب فرزند، خودش را به دم در می رساند و در را باز می کند و می بیند که مادرش دم در است ،عصبانی می شود و به سر او فریاد می زند که چرا دست از سر من بر نمی داری آمدی این جا تا ابروی من را ببری در همین حال زن و بچه مرد هم خودشان را به دم در می رسانند که ببینند چه خبر است، از مرد می پرسند این پیرزن کیست ؟و چه می خواهد ؟مرد به خاطر این که ابرویش جلوی زن و بچه اش نرود می گوید اشتباه آمده !!!مادر باز هم مهربانی کرده و می گوید بله درست است آدرس را اشتباه آمده ام .مادر با دلی پر از غصه به شهر خودش بر می گردد
پسر بعد از چند ماه خیال می کند که شاید مادرم از نداشتن پول به در خانه من آمده بود و لذا به قصد رساندن پول به مادرش به سوی زاد گاهش حرکت می کند و خود را به دم خانه مادرش می رساند و در می زند اما کسی در را باز نمی کند از همسایه ها احوال مادرش را می پرسد، آن ها می گویند مادرت از دنیا رفته است، ولی یک نامه نوشته است برای پسرش !!پسر نامه را می گیرد و شروع به خواندن می کند، مادر در نامه نوشنه بود :پسرم در یک تصادف تو یکی از چشمانت را از دست دادی و من طاقت نداشتم که تو را با یک چشم ببینم ولذا چشمان خودم را به چشمان تو پیوند زدم تا تو بتوانی پیشرفت کنی .ومن یک عمر با یک چشم زندگی کردم
دوستان این ایثار واز خودگذشتگی یک مادر بود!! به نظر شما این مادر شایسته چه نامی است؟ عمل او به نظر شما چه ارزشی دارد ؟ ما در زندگی تا چه حد ایثار و از خود گذشتگی داریم ؟؟