انحطاط اخلاق در غرب و هر جامعه ای که سبک زندگی غربی را تجربه می کند نشانه ها و عوارض روشنی دارد که نهاد خانواده را به صورت مستقیم و غیر مستقیم تهدید می کنند. به عنوان مثال، یکی از نشانه های بارز انحطاط اخلاقی در غرب پایین آمدن سن روابط جنسی است تا جاییکه برخی به نام دفاع از حقوق بشر و آزادی های فردی در امریکا دست به تظاهرات می زنند تا رابطه ی جنسی با کودکان 12 ساله را نیز قانونی کنند! 

اگرچه این قانون هرگز به تصویب نرسیده اما کودکان و نوجوانان امریکایی همچنان قربانی تبعات بی بند و باری جنسی هستند. آمار بالای دختران نوجوان امریکایی که خارج از چارچوب ازدواج رسمی باردار شده اند تنها یکی از نشانه ها و نتایج فروپاشی نظام خانواده در کشوری نظیر امریکا است. امروزه نیز اگر چه از تنزل 40 درصدی بارداری نوجوانان امریکایی سخن به میان می آید اما خود اقرار می کنند این کاهش نه نشانه ی سلامت اخلاقی جامعه، که مرهون آموزش های رایگان یا کم هزینه ی پیشگیری از بارداری است!

اما جای این سوال باقی است که آیا اتاق فکرهای کشورهایی مانند امریکا که به نام آزادی و حقوق فردی به رواج بی حیایی و بی اخلاقی مبادرت می ورزند هیچگاه خطر تبعات سقوط اخلاقی جامعه را درک نکرده اند؟ و اینکه سیاست های کاخ سفید برای تحکیم بنیان خانواده –که در اثر بی بند و باری ها قوام خود را از دست داده- چه بوده است؟

در ابتدا باید به این نکته اشاره کرد که سبک زندگی انسان غربی [یعنی انسانی که با تفکر غربی زندگی می کند] ناشی از تفکرات مادی گرایانه و اعتقاد به مکتب اصالت لذت و اومانیسم است. به یقین اومانیسم و انسان‌مداری (انسان‌محوری) در برابر اعتقادات و اخلاق دینی قرار دارد؛ زیرا نمی‌توان آدمی را اصل و محور همه چیز دانست و خواست‌های او را بر خواست‌های هر کس دیگری ترجیح داد، اما در عین حال، تسلیم دستورهای دین و اخلاق دینی شد. بنابراین، سکولارشدن عرصه‌های مختلف حیات بشری از پیامدهای ناگزیر اومانیسم است و حوزه اخلاق نیز از این امر مستثنا نیست.






اینگونه است که سبک زندگی انسان غربی –مخصوصا در حوزه ی روابط جنسی- هر روز بیش از پیش تهی از اخلاقیات می گردد. همجنسبازی، آزاد شمردن رابطه جنسی برای زنان و مردان متاهل با غیر از همسر خود، رابطه جنسی با حیوانات [که به طور مثال در ارتش امریکا آزاد عنوان شده است!]، رابطه با محارم و ... هر روز بیش از پیش رواج می یابند اما اتاق فکرها و جامعه شناسان غربی واکنش خاصی در این حوزه از خود نشان نمی دهند، زیرا خود نیز وامدار و شیفته ی مکتب اصالت لذت و انسان محوری هستند. همچنین، بخش عظیمی از اقتصاد کشورهای غربی مستقیم و غیرمستقیم وابسته به نتایج چنین تفکری است. پس نباید انتظار داشت به نام اخلاق و تحکیم خانواده با مظاهر زندگی غربی مخالفت نمایند.

مسئله ی جالب تر این است که در تفکر غربی، ریشه ی اکثر مشکلات خانواده فقر اقتصادی تلقی می گردد. باراک اوباما رئیس جمهور ایالات متحده امریکا با دفاع از سیاست های دولت خود در حمایت از خانواده سعی کرد نشان دهد که برای این اصلی ترین نهاد اجتماعی ارزش و اهمیت ویژه ای قائل است اما سیاست های وی فقط به جنبه ی اقتصاد خانواده تمرکز داشته و از بُعد معنوی و اخلاقی تهی هستند. عمده موضوعی که در این قانون مد نظر قرار گرفته، چگونگی تنظیم درآمد خانواده برای فرار از مشکلات اقتصادی است. به عنوان مثال، تصویب مرخصی های با حقوق برای زایمان، نگهداری از یک عضو بیمار خانواده و ... مواردی هستند که به عنوان سیاست های حمایت از نهاد خانواده در امریکا عنوان می شوند. قطعا توجه به چنین مواردی ضروری است اما کافی نیست.


نرخ رشد جمعیت، وابسته به تفکر انسان محوری


طبق برآوردهای سازمان آمار امریکا پس از رکود بزرگ اقتصادی در این کشور آمار زاد و ولد به شدت کاهش یافت. این کاهش به حدی بود که حتی در مواقعی نرخ مرگ و میر از نرخ تولد بیشتر می شد. آمارها حاکی است نرخ تولد 2.84 درصدی در سال 2007 به 2.12% در سال 2012 کاهش یافت. این در حالی بود که سن باروری نیز 16% افزایش یافته بود. عدم تمایل به بچه دار شدن بنا به دلایل اقتصادی ناشی از همان تلقی لذت جویانه از زندگی و ثمره ی سبک زندگی انسان محورانه است که پیشتر ذکر شد. متاسفانه رواج این تلقی از زندگی در کشور ما نیز، یکی از دلایل کاهش نرخ رشد جمعیت محسوب می گردد. 

اما کاهش رشد جمعیت موضوعی نیست که بتوان به راحتی از آن عبور کرد. برخی سیاستمداران امریکایی که از عواقب سوء کاهش جمعیت نگران و وحشت زده اند، ناچار تنها راه چاره را تحکیم بنیان خانواده ی ”واقعی" دانسته و رواج خانواده های غیرواقعی مانند زندگی دو همجنس را تهدیدی برای رشد جمعیت محسوب نموده اند. بِشیر، سناتور دموکرات کنگره و وکیل، با انتقاد از تصویب قانون ازدواج همجنسبازان اظهار داشت قانونی کردن اینگونه ازدواج ها به دلیل رواج خانواده هایی که قدرت زادآوری ندارند عاملی دیگر در کاهش نرخ رشد خواهد بود. گفتنی است منتقدین وی که همانا طرفداران ازدواج همجنس بازان هستند اظهارات وی را غیر عاقلانه خواندند!


طلاق


در حالی که برخی منابع نرخ طلاق در امریکا را 50% از کل ازدواج های رسمی در کلیساها می دانند عده ای معتقدند در ارائه ی این آمار اغراق صورت گرفته و این نرخ فقط 20 تا 25% است! این تخفیف اگرچه از هولناکی آمار 50 درصدی می کاهد اما خود نیز چندان آرامش بخش نیست. 25% کل ازدواج ها یعنی از هر چهار ازدواج یکی به طلاق می انجامد! 

همچنین، ساده تر کردن مراحل طلاق در برخی کشورهای غربی باعث افزایش نرخ طلاق گردیده است. به عنوان مثال سوئد با 9.517 میلیون نفر جمعیت، در سال گذشته (2013) بالاترین نرخ طلاق در 40 سال گذشته را با تعداد 25000 طلاق تجربه کرد. 

یک مورد عجیب و قابل تامل در سبک زندگی غربی طلاق در سنین پیری است! به عنوان مثال در استرالیا، بین سالهای 2010 و میانه ی 2013 بیش از 3600 زوج که یکی از آنها 70 سال یا بیشتر سن داشته است طلاق خود را در دادگاه های خانواده به ثبت رسانده اند. همچنین، طبق ارقامی که اداره ی آمار این کشور ارائه داده اند، در سال 1991 تعداد زنان بالای 50 سالی که تقاضای طلاق داده اند 6.3 از هر 1000 نفر بوده است. و در سال 2011 این آمار دو برابر شده است!

در سبک زندگی امریکایی، قوام و استحکام خانواده را نه مسائلی از قبیل تفاهم و گذشت، بلکه وضعیت اقتصادی تعیین می کند. به طوریکه کمترین آمار ازدواج رسمی و بیشترین آمار طلاق مربوط به اقشار کم درآمد و فقیر است. 


افزایش سن ازدواج در کشورهای دارای سبک زندگی غربی، همگام با پیشرفت و مدرنیته


طبق آمار سازمان رسمی آمار، در ولز و انگلستان سن ازدواج برای مردان و زنان به ترتیب به سن 36.4 و 34 سال رسید. این در حالی است که در حدود چهل سال پیش یعنی در سال 1972 سن ازدواج برای مردان و زنان انگلیسی به ترتیب 24 و 22 سال بود. همچنین آمارها حاکی است 42% از ازدواج ها در انگلستان و ولز به طلاق می انجامد که نیمی از این آمار در 10 سال اول زندگی رخ می دهد.


زندگی بدون ازدواج، رهاورد شوم انسان محوری


زندگی بدون ازدواج، بین سال های 2001 تا 2011 در بریتانیا از 14% به 17% رسیده است. در مقابل، تعداد خانواده هایی که زن و مرد با هم ازدواج رسمی نموده اند از 70% به 65% تنزل یافته است. زندگی های مشترک بدون ازدواج رسمی به حدی مشکل ساز شده اند که برای کنترل مشکلات آن در برخی کشورها ناچار به تصویب قانون تن می دهند! 


نقش رسانه ها در رواج بی اخلاقی در جامعه


شاید انتظار این باشد که با توجه به اهمیتی که خانواده در جامعه دارد، رسانه های هر کشوری برنامه ای مدون برای استحکام آن داشته باشند. اما در کشوری مانند امریکا رسانه ها فقط در اختیار ثروتمندان قرار دارند! اخیرا نتایجی از آمارگیری های میدانی منتشر شده که نشان می دهد مردانی که رابطه ی غیر رسمی با زنان دارند کمتر از مردان مجرد و مردان متاهل [با ازدواج رسمی] بیمار می شوند! طبق آماری که در تاریخ 11 ژوئن سال جاری میلادی از مرکز پیشگیری و کنترل بیماری در امریکا منتشر شد مردانی که به صورت غیر رسمی با یک زن زندگی می کنند طی آن مدت، کمتر از مردان دیگر به ناراحتی های فشار خون و تنظیم کلسترول دچار می گردند. 

نتایج این تحقیق در حالی در جراید و خبرگزاری های امریکایی منتشر گشتند که کوچکترین توجهی به ریشه های مسئله نشده بود. قطعا در صورت عدم توجه ریشه ها و علل بیمار شدن مردان متاهل در مقایسه با مردانی که بدون ازدواج رسمی مدتی را با یک زن سپری می کنند، مردان را تشویق به پرهیز از ازدواج می نمایند. از سویی، رابطه ای که قید و بند و حق و تکلیفی را به دنبال نداشته باشد هیچگاه نمی تواند جای خانواده با تمامی اقتضائات آن را پر کند. در یک همخانگی غیر رسمی، حتی با وجود فرزندان، هیچیک از زوجین مجبور نیستند زندگی را ادامه دهند زیرا قانونی وجود ندارد که آنها را مجبور به ادامه ی زندگی و یا جبران ضرری کند که با ترک خانه گریبانگیر اعضا خواهد شد!